بیقرار و خسته و غارت زده لبریزِ غمها
کاروانی بی علمدار اومده از راه صحرا
کاروانی که پر از درده؛ پر از زخمه سراسر
کاروانی که نه قاسم داره نه اکبر و اصغر
تمام دشت
پر از صدای ناله ی جانکاه
افتان و خیزان میرسن از راه
به حالشون گریونه افلاک
همه دارن
چه حال مضطر و غم انگیزی
شبیه برگ زرد پاییزی
میاُفتن از مَرکب روی خاک
به لبها ذکر واحُزناه / حسینم آه حسینم آه
حسینم آه
کربلا باز بی قرار بانویی قامت کمونه
بانویی که بد عزادار یه داغ بیکرونه
کربلا باز میزبانِ خواهر خون خدا شد
آخرش بعد از چهل روز حاجت زینب روا شد
مث زینب
زمین و آسمون عزاداره
این لحظه ها چه سخت و غم باره
از غصه خواهری هلاکه
بازم داره
به سینه و سر میزنه خواهر
هنوز نداره این غم و باور
عزیز جونش زیر خاکه
نداره یاور و همراه / حسینم آه حسینم آه
حسینم آه
خواهری غمدیده با قلبی پُر از درد و تمنّا
رو لباشه ذکر لاحَول و لا قوه اِلّا ...
میگه با چشمای گریون واحُسینا واحُسیناه
پاشو از جا اومده خسته ترین زائرت از راه
همینجا بود
که زندگیمو زیرورو کردن
توو قلب من نیزه فرو کردن
پیکرتو به خون کشیدن
همینجا بود
که بدجوری دلم رو آزُردن
انگشت و انگشترتو بُردن
دیدم سر تو رو بریدن
شد از تو دست من کوتاه / حسینم آه حسینم آه
حسینم آه
- چهارشنبه
- 26
- مهر
- 1402
- ساعت
- 13:39
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه