عمه کمکم کن - گیسومو ببندم
همین قدری که مونده روی سرم مومو ببندم
عمه کمکم کن - رو پاهام بایستم
تا معلوم نشه درد دارم - پهلومو ببندم
بابایی داره میاد // تا منو بغل کنه
کامم رو پر از شهد اَحْلیٰ // مِنَ العَسَل کنه
تموم میشه غصه ها // همه ی کبودیا
خوب میشه همه تاول پام // به همین زودیا
باز آروم - میخوابم پهلوش
بعد یک ماه من - سرمیذارم روی بازوش
واسه ی یه دختر - خار از پا کشیدن
راحت تر میشه تا اینکه نبینه باباشو یک شب
از غصه ی باباش - تا سحر بیداره
شبا تا خود صبح بد جور - میسوزه توی تب
عمه بذار بِت بگم // این دمای آخری
سخته توی صحرا گم بشه // خدایی دختری
توو تاریکی ترسیدم // خیلی بد شد احوالم
کاشکی نمیاومد عمه جون / نانجیبی دنبالم
از اون شب - تاره این چشمام
میسوزه بد جور - تاولای روو دست و پام
- پنج شنبه
- 27
- مهر
- 1402
- ساعت
- 17:33
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
داود قاضی
ارسال دیدگاه