بابا، اومدی بالاخره نازنینم!
بابا، نیمه شب اومدی خوب نمیبینم ۲
چشمات بسته است
من تو رو نمیبینم تو هم منو
چشمات بسته است
نمیگیره هیچی جای دیدنو
چشمات بسته است
چطوری بگم چطوری زدنو
چشمام بسته است
تو رو لمست میکنم با هر دو دس(ت)
چشمام بسته است
زجر منو میزد بابا از پیش و پس
چشمام بسته است
هی منو زد خودش افتاد از نفس
بابا حسین ، بابا حسین
تا شنید عشق عموجونم بودم بیشتر زد
تا شنید شبیه مادر توأم بدتر زد ۲
ای وای، لخته خون لباتو دوخته انگاری
ای وای، موهای تو هم که سوخته انگاری ۲
با هم بریم
باز چش دخترتو وا نذاری
با هم بریم
این دفعه رقیهتو جا نذاری
با هم بریم
من و با دشمنا تنها نذاری
منو ببر
این جوری عمهمو کمتر میزنن
منو ببر
ما رو با کینهی حیدر میزنن
منو ببر
ندیدی چطوری دختر میزنن
بابا حسین ، بابا حسین
خواستی حرفی بزنی کمی بلند حرف بزن
بعد سیلی دیگه خوب نمیشنوه گوش من ۲
- جمعه
- 28
- مهر
- 1402
- ساعت
- 11:39
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
عبدالله باقری
ارسال دیدگاه