آسمان رنگِ تازهای دارد
مثل سابق غروب، غمگین نیست
دیگر از اشکهای دلتنگی
آستینهای خاک سنگین نیست
بعدِ بنبستهای تنهایی
کوچهها غلغلهست از دیدار
بین آغوشِ باز پنجرهها
هیچ دستی نمیکشد دیوار
همه جمعاند دور یک سفره
سفرهای که به وسعت دنیاست
همه سیرند در عدالتِ نان
کنج عزلت گرسنگی تنهاست
در جهانِ بدون شاه و گدا
هیچکس کدخدای مردم نیست
سهمِ دارا هزارها خروار
سهم بیچیز، بوی گندم نیست!
جنگها رفتهاند در تاریخ
و همانجا هنوز میجنگند
مدتی میشود به اذنِ خدا
شیشهها هم رفیق با سنگاند
همهجا هر دو روی سکه یکیست
از دورویی خبر نمیگیرند
همه مؤمن به دینِ یکرنگی
همه کافر به کیش تزویرند
کارِ محرابِ مسجد کوفه
اقتدا بر امامتِ قبلهست
در و دیوار مسجد سهله
مفتخر از اقامت قبلهست
مدتی میشود مؤذنها
از مناره نمیپرند به چاه
میشوند از کبوتران نجف
با دو بالِ علیولیالله
مدتی میشود که قاتلها
آن دو ملعون که خون فروختهاند
با همان هیزمی که میدانیم
در همان کوچهای که...؛ سوختهاند
مدتی میشود که فاش شده
سِرُّالاسرارِ دیرباز خدا
عرشیان و زمینیان جمعاند
سرِ آرامگاهِ رازِ خدا
چند وقت است هر شب جمعه
کربلا در مدینه مهمان است
گنبدی همقوارهی خورشید
سایهسارِ مزار پنهان است
روزگارِ چکیده از قلمم
قطرهای بود، از جهانِ ظهور
باقی این ترانهباران را
مینویسیم در زمان ظهور
- جمعه
- 28
- مهر
- 1402
- ساعت
- 12:1
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رضا قاسمی
ارسال دیدگاه