از همان بدو تولد تو شدی سلطانم
دست من نیست اگر خیره به این ایوانم
دورم از پنجره فولاد؛ به قول حافظ
"من چه کردم که چنین مستحق هجرانم"
بده بستانِ قشنگیست؛ تو لبخند بزن
در قبالش به خدا می گذرم از جانم
هر چه باشم به حریم تو پناه آوردم
لطف زهراست اگر در حرمت مهمانم
می سپارم دل خود را به کبوترهایت
حس خوبی ست که در صحن تو سرگردانم
گوشه ی صحن گوهرشاد نشستم، با بغض
روضه ی تشنگیِ جدِ تو را می خوانم
- پنج شنبه
- 4
- آبان
- 1402
- ساعت
- 15:3
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
احسان نرگسی رضاپور
ارسال دیدگاه