ابر عزا گرفته فضاى مدينه را
طوفان آه، بستر خود كرده سينه را
نوح نجات، دستخوش فتنه ى محيط
گرداب مرگ، كرده مسخر سفينه را
حجم هجوم صاعقه در جو اختناق
از پا فكنده كوه وقا رو سكينه را
در هم شكست سوده ى الماس جانگداز
جام دلى به روشنى آبگينه را
لا جرعه بود آنكه بلا را پياله نوش
كردند هم پياله ى او زهر كينه را
شد زنده باز خاطرهى ماتم رسول
كشتند تا امام غريب مدينه را
احياگر شريعت حق باقرالعلوم
آن كو به فقه ناب، گشود اين زمينه را
با فرصتى كه داشت كم، اما به جان خريد
از بهر شيعه مجد و شكوه بهينه را
خاك بقيع مدفن آن كوه صبر شد
چون سنت است گوشه نشينى دفينه را
سنگ نشان قبر وى از بى نشانگى
اد ز قبر گمشده اى اين قرينه را
جويد هر آنكه تربت مظلومه مادرش
اين گوهرست گنج اميد آن خزينه را
شاعر:موحدیان
- پنج شنبه
- 28
- دی
- 1391
- ساعت
- 5:21
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه