لباس رزم قد تنت نشد / جوشن برات جز پیرهنت نشد
کسی حریف رفتنت نشد
دستامو میبوسی - من روت و میبوسم
بوی حسن میدی - گیسوت و میبوسم
امروز جای بابات - دور تو میگردم
مثه علیاکبر - تو رو بزرگ کردم
دست خطِ بابات // چه آتشینه
دلم رو بُرد توو کوچهی تنگِ مدینه
چهل نفر یه مادر و زدن / با میخ در یه مادر و زدن
جلو پسر یه مادر و زدن
محشر کبری بود - میون اون کوچه
مغیره تا اومد - شد غرق خون کوچه
بابات با مادرم - توو کوچه گیر کردن
با ضرب یک سیلی - بابات و پیر کردن
اینا رو گفتم // که با دلیری
بری و انتقام باباتو بگیری
- چهارشنبه
- 24
- آبان
- 1402
- ساعت
- 18:9
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
عبدالله باقری
ارسال دیدگاه