تو گفتی با چشای بارونی / دعوت شدیم به کوفه مهمونی
اینجا کجا است چرا پریشونی؟
اینجا بیابونه - شبیه کوفه نیست
خار مغیلان هست - ولی شکوفه نیست
کوفه رو یادمه - که با دل خستهم
سر بابامو با - معجر خودم بستم
دلشوره دارم // از تو چه پنهون
چرا بوی جدایی میده این بیابون
چه کار کنم این چشمای تر و / آروم کُنش این قلب مضطر و
حرفی بزن دق دادی خواهر و
خواهر نبینه کاش - غم فراقت و
زودتر بمیره تا - نبینه داغت و
این لشکرِ کثیر - سپاهِ کفّارن
از تو برام چیزی - باقی نمیذارن
الهی توو این // کویر نیُفتی
میونِ گودالْ تک و تنها گیر نیُفتی
- چهارشنبه
- 24
- آبان
- 1402
- ساعت
- 18:21
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
عبدالله باقری
ارسال دیدگاه