• چهارشنبه 16 آبان 03

 حسن لطفی

شعر شهادت حضرت زهرا( بس که از آه، دل شعله ورت می سوزد

2718
1

بس که از آه، دل شعله ورت می سوزد
با تماشای تو قلب پدرت می سوزد
ای جگرگوشه ی من شعله مزن بر جگرم
جگرم سوخت ز بس که جگرت می سوزد
زودتر از همه پیش پدرت می آیی
زودتر از همه شمع سحرت می سوزد
زیر پرهای تو آرام گرفتم بابا
حیف از آن روز که تو بال و پرت می سوزد
بعد من هر چه بلا هست سرت می آید
بعد من وای که پا تا به سرت می سوزد
گاه در کوچه ای از درد زمین می افتی
گاه از دست کسی چشم ترت می سوزد
گاه در پشت در خانه ی خود می نالی
چشم وا می کنی و دور و برت می سوزد
یک طرف دست تو در پای علی می شکند
یک طرف دخترکت پشت سرت می سوزد
از صدای تو در آن شعله علی می فهمد
که اگر فضّه نیاید پسرت می سوزد
با تماشای تو قلب پدرت می سوزد
ای جگرگوشه ی من شعله مزن بر جگرم
جگرم سوخت ز بس که جگرت می سوزد
زودتر از همه پیش پدرت می آیی
زودتر از همه شمع سحرت می سوزد
زیر پرهای تو آرام گرفتم بابا
حیف از آن روز که تو بال و پرت می سوزد
بعد من هر چه بلا هست سرت می آید
بعد من وای که پا تا به سرت می سوزد
گاه در کوچه ای از درد زمین می افتی
گاه از دست کسی چشم ترت می سوزد
گاه در پشت در خانه ی خود می نالی
چشم وا می کنی و دور و برت می سوزد
یک طرف دست تو در پای علی می شکند
یک طرف دخترکت پشت سرت می سوزد
از صدای تو در آن شعله علی می فهمد
که اگر فضّه نیاید پسرت می سوزد

  • پنج شنبه
  • 28
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 8:5
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران