• پنج شنبه 1 آذر 03

استاد حاج غلامرضا سازگار

شعر شهادت امام هادی(ای كعبه ی دل كوی تو یا حضرت هادی

2973

 ای کعبه ی دل کوی تو یا حضرت هادی
وی قبله ی جان روی تو یا حضرت هادی
ای چشم همه سوی تو یا حضرت هادی
ای خلق ثناگوی تو یا حضرت هادی
آیینه اجلال نبی کیست تویی تو
چارم علی از آل نبی کیست تویی تو
تو اختر برج نبوی شمس هدایی
ماه علوی آینه ی حسن خدایی
فرمانده ی ملک قدر و جیش قضایی
آری تو علیّ ابن جواد ابن رضایی
خوبان جهان نور هدایت ز تو دارند
ارواح رسل روح ولایت ز تو دارند
تو جانی و در کالبد کلّ وجودی
تو وجه خدا آینه ی غیب و شهودی
تو نیّت و تکبیر و قیامیّ و قعودی
تو رابطه ی خلق و خداوند و دودی
از فیض تو منّت به سر خلق نهادند
با مهر تو دادند به ما آنچه که دادند
ای گوهر توحید به درج دهن تو
روییده به هر سو گل وحی از چمن تو
انوار خدا در تو و حسن حسن تو
ما جامعه داریم ز فیض سخن تو
زین جامعه دل سوی تولای تو راهی است
هر جمله آن جلوه ای از وحی الهی است
از سامره خیزد به فلک نور حقایق
دل ها به طواف حرم قدس تو شایق
مرهون تو روز و شب و ساعات و دقایق
روزی خود خوان کرمت جمله خلایق
مدح تو ندای حق و جبریل منادی
نام تو علی کنیه زیبای تو هادی
من آبرو از خاک در سامره دارم
من خاطره ها از سفر سامره دارم
من جلوۀ طور از شجر سامره دارم
من عشق دو قرص قمر سامره دارم
هر جا که روم مرغ دلم در حرم توست
چشمم به تو و لطف و عطا و کرم توست
تو حجّت حق خلق به تأیید تو بنده
توحید و نبوّت به تولاّی تو زنده
جبریل به بام تو یکی مرغ پرنده
در بین قفس رام تو شیران درنده
کردند چو بر ماه جمال تو نظاره
پروانه صفت دور تو گشتند هماره
نور تو که از صبح ازل تافته در دل
خاموش نگردد به هزاران متوکّل
هرگز نشو محو، حق از فتنه باطل
آری نرسد بار کج خصم به منزل
قرآن همه را با سخن وحی دهد پند
هر چیز بود فانی جز وجه خداوند
ای جود تو همچون یم و افلاک حبابت
آوخ که رسید از ستم خصم عذابت
گریم به تو و غصّه بیحدّ و حسابت
افسوس که بردند سوی بزم شرابت
برخیرگی خصم و به بی شرمی او اف
خاکم به دهن جام میت کرد تعارف
تو آیه تطهیری و رجس از تو به دور است
دل جای خدا و دهنت چشمه نور است
وای از متوکّل که چه بی شرم و جسور است
مست می و مست ستم و مست غرور است
با آن شرف و عزّت و اجلال معانی
می خواست که در محفل او شعر بخوانی
خواندی دو سه بیتی که بهم ریخت سرورش
بر خاک فکندی زیر تخت غرورش
گفتی سخن از آدمی و تنگی گورش
افتاد به تن لرزه بدان قدرت و زورش
لرزید ولی در پی اظهار ندامت
می زد همه دم تیشه به طوبای امامت
فریاد که زد زهر ستم شعله به جانت
افسوس که مسموم شدی چون پدرانت
آوخ که ز تن رفت برون تاب و توانت
سوزد جگرم بر تو و غمهای نهانت
«میثم» که به دل سوز و به سر شور تو دارد
باشد که به خاک حرمت چهره گذارد

شاعر حاج غلامرضا سازگار

  • پنج شنبه
  • 28
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 8:20
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران