از كربلا سخن نتوان گفت هيچگاه جز آنكه دل بسوزد و خيزد ز سينه آه
يك سوي كربلا صف انبوه كفر وجهل يك سو حسين(ع) وهمره او اندكي سپاه
يك سو صداي لشكر طغيان و ظلم و كين يك سو صداي كودك و فرياد سيّداه
يك سو بسي كسان كه ندارند رحم و عقل يك سو كسي كه در عملش نيست اشتباه
آنهـا زياد و رهبر آنها زياد زاد اينها قليل و رهبرشان بر عباد شاه
آن كـس كـه بـود شمع هدايت حسين (ع) بود هر كس گـرفت دامـن او را نشد تباه
لب تشنه با تمام عزيزان خويش رفت زيرا نخواست تا به ستمگر كند نگاه
چـون مهـر پر فروغ پراكند روشني در عالمي كه بود كران تا كران سياه
خــاك وغبار مرقـد او درد را دواسـت اين خود نشانه ايست كه او را چه هست جاه
پا در رهي بنه كه بود رهبرش حسين(ع) خواهـي بـه جنـت ار بنهي پا ز شاهراه
اين را بدان كه هر كه بود دوستدار او بايـد نبـاشــدش دلِ آلـوده با گنـاه
سيّد جعفر موسوي
- پنج شنبه
- 11
- آذر
- 1389
- ساعت
- 6:58
- نوشته شده توسط
- سعید رضایی
ارسال دیدگاه