مثل هر شب خواب را در بسترش تنها گذاشت
رفت پای جانمازش؛ روی دنیا پا گذاشت
با قیامش آسمان میرفت زیر چادرش
قابِ قوسینِ رکوعش عرش را هم جا گذاشت
سجدهاش را بُرد آنجایی که جز مسجود نیست
سر به خاکِ سجدهدارِ مسجدالزهرا گذاشت
با صدای آب آب، از عرش، باران شد چکید
رفت بالای سرِ لبتشنهاش دریا گذاشت
باز تا نانآورش برگشت از شبگردیاش
مرهمِ اشکی به زخمِ شانهی مولا گذاشت
گرچه رویش سرخ بود از ردّ سیلیهای اشک
گوشهای هم جا برای خندهی حاشا گذاشت
در هجومِ سنگها، با آنکه بار شیشه داشت
پای اینکه نشکند آیینه، جانش را گذاشت
مشکِ اشکش را غمِ روز مبادا آب کرد
گریههایش را برای روز عاشورا گذاشت
چارده قرن است، میگردد زمین دنبال او
آرزوی تربتش را بر دلِ دنیا گذاشت
- جمعه
- 26
- آبان
- 1402
- ساعت
- 1:23
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رضا قاسمی
ارسال دیدگاه