ممسوس ذات بودهای از صبح خلقتت
نور پیمبر است نمایان به طلعتت
آن آیه ای که خوانده شده لحظه وداع
واژه به واژه داده گواهی به عصمتت
تو رفتی و محاسن بابا سپید شد
چشم اذان نظاره گر قد و قامتت
از سرخی عقیق پدر تشنگی بنوش
وقتی نکرد خوشه ی سبزی اجابتت
آه از نهاد قدسی لیلا بلند شد
تا پا نهاد نیزه به صحن قداستت
تقدیر را به دست خودت میزدی رقم
"قسمت" گریست بر تن قسمت به قسمتت
نزد رواق خون تو زانو زده است عرش
صورت گذاشت وجه خدا روی صورتت
آرامتر حدیثکسا! دست و پا بزن
پاشیده بین دشت حروف روایتت
تقسیم جسم پاک تو در گوش دشت گفت
در درک خاک تیره نگنجد نهایتت
ناحیه ای مقدسه در بین این عبا است
جمع است در عبا فقرات زیارتت
اعجاز معجر است پدر، جان نداده است
جان می سپرد با نفحات مصیبتت
- جمعه
- 26
- آبان
- 1402
- ساعت
- 14:50
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محسن حنیفی
ارسال دیدگاه