مزن این پرده کنار
زیر این پرده سرِ بریده ای است مزن این پرده کنار
سرِ سالار به خون کشیده ای است مزن این پرده کنار
این سه ساله گُل قد خمیده ای است مزن این پرده کنار
غنچة از همه جا بریده ای است مزن این پرده کنار
******
مزن این پرده کنار غنچه نباید بیند
او که غمدیده تر است آن چه نشاید بیند
سرِ خونین حسین در پسِ این پرده بوَد
آن چه قلب و دل او خون بنماید بیند
پرده برداری از این تشت عذاب آور ماست
بارش غصة نُو بر دل بی یاور ماست
مزنید پرده کنار بر دل ما رحم کنید
چشمِ گریانِ رقیّه غمِ پهناور ماست
زیر این پرده سرِ بریده ای است مزن این پرده کنار
******
او که خواب پدرش دیده کنون می گرید
با تمام نفس و بارش خون می گرید
این سه ساله دگر از تاب و توان افتاده
تا ستمخانه کند کُن فَیَکون می گرید
ما که با او سخن از شاهِ عطاشا نکنیم
سر خونین جدا گشته تماشا نکنیم
از یتیمی که به این غنچه نگفتیم هنوز
با رقیه دگر این حادثه حاشا نکنیم
زیر این پرده سرِ بریده ای است مزن این پرده کنار
******
مزن این پرده کنار چشمِ یتیم بر آنست
سرِ خونین حسین ابن علی در آنست
اندکی رحم به این دختر معصوم کنید
پدرش را به سفر دیده نه این سر آنست
انتظارِ پدرش می کشد از راه رسد
در دلِ شامِ سیاهش گذرِ ماه رسد
ردِّ پیراهنِ یوسف به دلِ چاه زده
نه که این گونه سرِ بی بدن از چاه رسد
زیر این پرده سرِ بریده ای است مزن این پرده کنار
******
اگر این پرده بیفتد به خدا می میرد
سر بابای به خون بسته بغل می گیرد
مگر از گریة این گُل به ستوه آمده اید؟
بیشتر گریه کند خون جگر می ریزد
کس حریف سفر این گُلِ آواره نشد
گوشِ او گوش پس از غارتِ گوشواره نشد
با سرِ سروری از تشت طلا پرواز کرد
گریة نیمه شبی جز به عزا چاره نشد
زیر این پرده سرِ بریده ای است مزن این پرده کنار
******
- دوشنبه
- 18
- تیر
- 1403
- ساعت
- 21:14
- نوشته شده توسط
- نخل بی سر
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه