اي دل شيداي ما گرم تمناي تو
کي شود آخر عيان طلعت زيباي تو
گرچه نهاني زچشم دل نبود نا اميد
مي رسد آخر به هم چشم من و پاي تو
زاده نرگس تويي ديده چو نرگس به ره
مانده که بيند مگر لاله حمراي تو
تيره بماند جهان نور نتابد زشرق
تا ندهد روشني روي دلاراي تو
اين همه نو دولتان غره به جاه وجلال
کاش کند جلوه اي غره ی غراي تو
باش که فرعونيان غرق ستم ناگهان
خيره شود چشمشان از يد بيضاي تو
از بشر بت پرست جد تو بتها شکست
بت شکن آخرست همت والاي تو
گوش بشر پر شده ست از رجز اين وآن
بار خدايا به گوش کي رسد آواي تو
سوخت ضعيف از ستم پاي بنه درميان
تا بکشد انتقام دست تواناي تو
نور خدايي چرا روي نهان مي کني
کس نکند جز خداي حل معماي تو ؟
شه صفتان راکنون تصفيه اي درخورست
وين نکند جز به حق طبع مصفاي تو
ظلم به شرق وبه غرب چون به نهايت رسيد
عدل پديدآورد منطق شيواي تو
گو همه دجال باش روي زمين کز فلک
هم قدم موکبت هست مسيحاي تو
دفتر ايام رامعني ولفظي نبود
هرورقش گر نداشت پر تو امضاي تو
نيمه شعبان بود روز اميد بشر
شادي امروز ماست نهضت فرداي تو
ناظر زاده کرمانی
- یکشنبه
- 1
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 21:19
- نوشته شده توسط
- عفاف
ارسال دیدگاه