مرثیه ی ورود قافله ی اسرا به مدینة النّبي
کاروان شد واردِ شهر رسول
سَروِ قامت ها خمیده، جان مَلول
با دلِ محزون و پر تاب و تبی
رفت زینب بر سرِ قبر نبی
روضه خوانِ عشق، با رویی کبود
مرثیه میخواند و غربت می سُرود
یا محمد زینبت شرمنده است
که حسین جان داده و او زنده است
یا محمد بین گودال بلا
تشنه لب میزد حسینت دست و پا
واحسینا، وامصیبت، آه آه
شد سرش از تن جدا در قتلگاه
گشت غارت از جفا پیراهنش
پیرمردی با عصا زد بر تنش
از حسینت باقی از اسمش نبود
جای یک بوسه روی جسمش نبود
چون حسینت پیکرش صد چاک شد
شمرِ دون نسبت به ما بی باک شد
از جفای دشمنان دارم گله
خولی و شمر و سَنان و حرمله
یا محمد زینبت در شهر شام
شد اذیّت در میان ازدحام
یا محمد آه ازین رنج و عذاب
اهل بیتِ حیدر و بزم شراب
زد یزید، آن خصمِ شاهِ عالَمین
خیزرانش را به دندان حسین
- یکشنبه
- 25
- شهریور
- 1403
- ساعت
- 10:2
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
امیر عباسی
ارسال دیدگاه