بیا امّ حبیبه یاری ام کن
منم زینب بیا غمخواری ام کن
ببین امّ حبیبه، حال و روزم
که لحظه لحظه چون شمعی بسوزم
زمانه گرچه ما را خونجگر کرد
مگو دخت علی تنها سفر کرد
ببین خورشید سرخِ عالمینم
به روی نِی سرِ پاک حسینم
شنیدم طعنه ها از صد غریبه
به حالم گریه کن امّ حبیبه
به حالم گریه کن، سویش دویدند
خودم دیدم، گُلَم را سر بریدند
میان آن همه غوغا و جنجال
خودم دیدم که شمر آمد به گودال
ببین امّ حبیبه، بی قرارم
منِ زینب زِ تو درخواست دارم
الا اِی در وجودت نورِ مَکتب
اگر خواهی کنی لطفی به زینب
ببین چشم زنان از غصه شد تر
برو از خانه ات معجر بیاور
برو که قلب من صد چاک باشد
نگاه کوفیان ناپاک باشد
- یکشنبه
- 25
- شهریور
- 1403
- ساعت
- 10:59
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
امیر عباسی
ارسال دیدگاه