• چهارشنبه 16 آبان 03

 مجتبی خرسندی

شعر مقاومت -(تاریک‌وروشن بود و کم‌کم صبح‌می‌شد)

41

تاریک‌وروشن بود و کم‌کم صبح‌می‌شد
شب؛ این‌‌شب‌ِتیره، شب‌ غم، صبح‌می‌شد

«دیشب»فراری می‌شد و «فردا»می‌آمد
ناخوانده‌ای...، ناخوانده سمت‌ما می‌آمد

می‌آمد و کم‌کم به‌هم می‌ریخت ما را
در اوج شادی جام غم می‌ریخت ما را

در سر صدای سوت ممتد بود و تکرار
چیزی نمی‌دیدیم اما غیر از آوار...

ما مردم افتاده‌ای مظلوم بودیم
از هرحقوق ساده‌ای محروم بودیم

حق بود با ما و کسی حق را نمی‌دید
تاریخ، اخبار موثق را نمی‌دید

اخبار از ما بود، اما بی‌خبر؛ ما...
می‌سوختیم و آب را بستند بر ما

هرلحظه از ما می‌رسید اخبار تازه
«مهمان‌ناخوانده» می‌آمد بی‌اجازه 

می آمد و در حقّ دنیا ظلم می‌کرد
با ادعای صلح، امّا ظلم می‌کرد...

می‌آمد و حقی طبیعی نقض می‌شد
هرگوشه‌ای خون شهیدی سبز می‌شد

صحبت سر جنگ وسیعی بود، امّا...
« حق ّحیات » ما طبیعی بود امّا_

_با این که زیر چل‌چراغ نور بودند،
ما را نمی‌دیدند، آیا کور بودند؟

ما را نمی‌دیدند و می‌کشتند ما را
این کار اما خوش نمی‌آمد خدا را

شهر از « وداع آخر » افراد پر بود
از«آن‌که‌روی‌خاک‌می‌افتاد» پر بود

از مادران پاک، از طفلان معصوم
از بی‌گناهان بدون جرم محکوم

بر شانه مانده کوله‌بار داغ تنها
تنها نشسته باغبان در باغ، تنها

باغ‌ست و درفصل‌خزان گل‌های‌پرپر
نعش برادر مانده بر دست برادر

دستان دختربچه‌ها جای عروسک
رنگ‌حنای‌خون گرفت از زخم موشک

سهم پسرها نیز جای تیله، سنگ است!
آیا هنوز ای‌شاعر این‌دنیا قشنگ است؟

می‌آید از راهی که تاریک‌ست و تاریک
صبحی‌که نزدیک‌ست و نزدیک‌ست و نزدیک

مجتبی خرسندی
➖➖➖
منبع جواز نوکری

لینک کانال تلگرام
 t.me/javazenokari

  • سه شنبه
  • 3
  • مهر
  • 1403
  • ساعت
  • 11:17
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران