گرچه پایینتر از ابراز وجود است حدم..
منِ ناچیز فقط از تو نوشتن بلدم
چه بگویید بمانم! چه بگویید ردم!
به خدا هیچ دری را به جز این در نزدم
سالیانیست که جاروکش این درگاهم
نمک آش خودم را ز شما میخواهم
چون تویی معنی اسلام من و توحیدم
دوجهان را به سر موی شما بخشیدم
خواستم حج بروم دور سرت گردیدم
من خدارا به خدا در حرم تو دیدم
بوی خاکِ کف پای تو گرفته دهنم
سامرایی شده ی دست امام حسنم!
مظهر صبر خدا چشم تو شد بارانی
ما بمیریم و نبینیم که تو گریانی
زخمیِ کینه ی هرروزه ی سربازانی
احترام تو شکسته ست به هرعنوانی
بارها در وسط نافله دیدند تورا..
نانجیبان طرف قصر کشیدند تورا
اثر زهر چنان بر جگرت سنگین است
بدنت آب شده باز سرت سنگین است
بنشین راه مرو،بال و پرت سنگین است
داغ این بارِ گران بر جگرت سنگین است..
کاسه روی لب و دندان تو میگفت حسین
آن دقایق لب عطشان تو میگفت حسین
زهر تلخ است ولی تلخ تر از خنجر نیست
حجره تنگ است ولی گودیِ پر لشکر نیست
پیکرت خاکی و سر نیزه بر این پیکر نیست
قاتلت هست ولی زیر عبایش سر نیست
بگذارید در این حال بگوییم حسین
از غم تشنه ی گودال!بگوییم حسین
ای به قربان همان سر که به خورجین رفته
به روی سینه او چکمه سنگین رفته
لب گودال لگد خورده و پایین رفته
کس نپرسید که ذبحش به چه آیین رفته؟!
اسب ها لقمه به لقمه بدنش را بردند
جامه اش را جلوی حضرت زهرا بردند
- دوشنبه
- 16
- مهر
- 1403
- ساعت
- 13:47
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه