حالا که غیر گریه مرا راه چاره نیست..
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
حالا که توشه از رمضان برنداشتم..
جز خانه ی تو خانه دیگر نداشتم
امروز داد میزنم از درد بارها..
شاید نظر کنند به من سفره دارها
بشکن مرا دوباره دلم را ز نو بساز
این روح کهنه را تو خدایا ز نو ساز
موی سرم یکی یکی آری سپید شد
هی نوبت گناه و گناهی جدید شد
من پست و روسیاه.. ولی دوست دارمت!
باور کن ای خدای علی دوست دارمت!
دست مرا بگیر گرفتارم این غروب
حال و هوای صبح نجف دارم این غروب
از آن زمان که نام علی را شنیده ام
از هرکسی به غیر علی دل بریده ام
گر قصدتان مدارج توحید گفتن است.
توحید ما فضایل مولا شنفتن است
کاری برای خویش نکردم خدای من!
چیزی نمانده تا به محرم خدای من!
هرچند حال من وسط بزم عالی است
جایم چقدر پیش حسینِ تو خالی است!
حجش چه شد؟!غریب و پریشان چه میکند؟
حاجیِ ما میان بیابان چه میکند؟!
حجِ حسین رنگ هُم الغالبون گرفت
صحرا هم از تشرّف او بوی خون گرفت
اینقدر با شتاب کجا میرود حسین؟!
با زینب و رباب کجا میرود حسین؟!
دیدی خلیل؟! خون خدای کریم کیست
دیدی خلیل؟! حضرت ذبح عظیم کیست
این شاه سرجداست سلام علی الحسین
ذبحش من القفاست سلام علی الحسین
زیر هزار نیزه به فکر شفاعت است
جسمش هزار و نهصد و پنجاه قسمت است!
یک عده میکِشند از آن تن لباس را
نیزه مزاحم است بگوید غیاث را
- پنج شنبه
- 19
- مهر
- 1403
- ساعت
- 20:48
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه