عرض ارادت من و هم گریه های من..
بر حضرت رئوف، امام رضای من
تنها تویی که حرف مرا گوش میکنی
جای دگر که رنگ ندارد حنای من!
چیزی نمانده غرق شوم چاره ای بساز
کاری بکن بحق جوادت برای من
دیدی که من اسیر هوی و هوس شدم
گفتی بیا به طوس بیا در سرای من..
دستم گدای توست و پایم براه تو
جز این شود قلم بشود دست و پای من
قبل از خدا خدا به زبانم تو آمدی
با تو مبارک است همیشه دعای من
من زنده ام به نوکری خانه ی شما!
پس نوکری به کار نگیری به جای من!
دست مرا بگیر و ببر با خودت بهشت
ورنه جهنم است، جهنم سزای من
دیشب کنار پنجره فولاد سوختم
آقای من چه شد سفر کربلای من
ابن شبیب حرف شمارا به ما رساند
حالا ز گریه درنمیاید صدای من
وقتی ضریح پیکر او نیزه نیزه شد
لب تشنه بود جد سر از تن جدای من
- پنج شنبه
- 19
- مهر
- 1403
- ساعت
- 20:51
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه