• چهارشنبه 9 آبان 03


متن شعر در عزای شب سوم محرم الحرام نذر_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها -(هوا خیلی نفس گیره)

7

هوا خیلی نفس گیره
چقد تاریکه ویرونه
نشستم زیر نور ماه
دلم تنگِ عمو جونه

دلم تنگه واسه بابا
دلم تنگه واسه دستاش
همین ساعت همین لحظه 
توو آغوشِش بودم ایکاش

نمیدونه کتک خوردم
کبوده صورتِ سردم
نمیدونه لگد خورده
به پاهای ورم کرده م

نمیدونه سنان(لع) دائم
به من حرفای بد میگه
کشیده بسکه با شدّت
نذاشته "مو" واسم دیگه

چه خوبه عمه زینب(س) هست
ولی حالا که بیمارم
نوازش هایِ بابا و
عمو عباس(ع) و کم دارم

همین امروز تب کردم
نه بارون بود! نه آبی...
به زیر آفتابِ داغ
شدم مشغولِ بیتابی

دارم با آه میرم راه
من و انداخته زخمام
پُر از خارِ مغیلانه
تموم  تاولِ پاهام

بیاد ایکاش بابا و
بریم از غربتِ اینجا
ندیده ما رو نامحرم
خرابه نیست جای ما

میان و دخترایِ شام 
میگن پاشو ازاینجا زود
نمیگفتن یتیمی تو...
اگر بابا کنارم بود

من و آخه چرا بابا-
نبُرده... بیخبر رفته
پریشونم...چرا آخه؟!
بدونِ من سفر رفته؟!

من و چشم انتظاری و
شبونه گریه و زاری
برام تویِ طبَق دارن 
غذا میارن انگاری

شدم امشب واسش خیلی
دوباره بیقرار آخه
دلم میخوااد بابام و...
غذا میخوام چیکار آخه؟!

کم آوردم نفس دیگه
نگاهم تا بهش افتاد
میگم عمه خداحافظ
سرِ بابا من و دق داد!

  • سه شنبه
  • 8
  • آبان
  • 1403
  • ساعت
  • 18:10
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران