با پشیمانی و با عفوِ اساسی آمده
باز کن آغوش خود را؛ عبدِ عاصی آمده
باز کن آغوش خود را "یا رَجاءالمُذنبین"
سائلِ بی سرپناه و آس و پاسی آمده
رفته از یادش! فراموشی گرفته سالهاست
اهلِ نسیان است و غرقِ بی حواسی آمده
شُکرِ نعمت رفته از یادش، حواسش نیست که
با اجابت رفته و با ناسپاسی آمده
دردِ عصیان بیقرارش کرده! حالش را ببین...
تا شود بخشیده با چه التماسی آمده
دعوتش کردی به مهمانی که درمانش کنی
در دلِ شیطان عجب هول و هراسی آمده
رختِ تقوا بر تنِ خوبان دلش را برده است
گوشه ای کِز کرده! با کهنه-لباسی آمده
دوست دارد از صمیم جان، عزیزانِ تو را
بندهٔ ناقابلِ گوهرشناسی آمده
میشناسد مادرسادات را... یارب نگو:
پشتِ "در" امشب گدایِ ناشناسی آمده
جانِ آن مادر ببخش این بندهٔ آلوده را
حال که با توبهٔ ناب و اساسی آمده!
- چهارشنبه
- 9
- آبان
- 1403
- ساعت
- 12:45
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه