می فشارم در گلویم بغض سنگین را مدام
داغ دیدم! دلخوشی هایِ زیادم شد تمام
آمدم در محملی از نور؛ همراهِ حسین(ع)
میروم با دستِ بسته، بی برادر سمتِ شام
آمدم با غیرتُ اللهِ حرم، در کربلا
با أباالفضل(ع) آن علمدارِ یلِ والا مقام
دستهایم را گرفت و چادرم خاکی نشد
آمدم از ناقه پایین؛ در کمالِ احترام
داغِ مادر، داغِ بابا، آن حسن(ع)،این هم حسين(ع)
میروم با زخم هایی کهنه و بی التیام
در حدودِ چند ساعت؛ هستی ام را نیزه بُرد
پیش چشمم شد همه دار و ندارم قتلِ عام
تا که توهین و جسارت بعدِ غارت شد شروع
آتشی افتاد در جانِ من و جانِ خِیام
با اسارت میکشم غم را چهل منزل به دوش
میرسد در هر قدم عطرِ حسینم(ع) بر مشام
در تمام عمر، نامحرم ندیدم لحظه ای
وای از چشمانِ نحس عده ای لقمه حرام
پشتِ سر؛ تلّ و تنی دور از وطن در قتلگاه
پیش رو؛ یک شهرِ آذین بسته، جشن و ازدحام!
- شنبه
- 12
- آبان
- 1403
- ساعت
- 11:17
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه