سفره را تا نکنی ، در دل من حسرت هاست
چند لحظه بنشین … با تو مرا صحبت هاست
بر نیامد ز من سوخته ات بهتر از این
کم اگر پای تو بودم اثر علت هاست
کاسه ی چشم من از دولتیِ گریه پر است
کاسه دست منم منتظر رحمت هاست
در هیاهو و شلوغی جهان غرق شدم
گوشه ی کرب و بلا ، منتظر خلوت هاست
بغلت امن ترین نقطه ی دنیای من است
بغلم منتظر آمدن فرصت هاست
بغل شمر نرو تا بغل زینب هست
چون به اندازه ی کافی به دلش محنت هاست
ته گودال کمی فکر دل زینب کن
سر گودال ببین منتظرت ساعت هاست
مادرت دوخت ولی شمر چرا پاره اش کرد
پیرهن را نبر این ماحصل زحمت هاست
عسگری در دل یک حجره صدایت میکرد
دست و پا می زد و این هم ستم غربت هاست
سر او بود به روی سر زانوی پسر
این گریز جگر سوخته ام ، مدت هاست
از جوان مرگ شدن خاطره ی بد دارید
کربلای جای خودش ، مادرت از عبرت هاست
مادرت زیر در سوخته افتاد ولی
بدنت مانده به زیر لگد ظلمت هاست
اسب از روی تنت رد شد و تربت شده ای
هر طرف می نگرم از بدنت قسمت هاست
نعل ها تا دم خیمه بدنت را بردند
ریخت و پاش تنت با همه ی سرعت هاست
کاش برخیزی و دادِ دل زینب برسی
خواهرت مانده میان صف بی غیرت هاست
داد و بیداد نکن شمر سرم بردی
دست پرورده ی زهرا وسط غربت هاست
تازیانه به سر کتف سکینه نزنید
این عزیزی ست که وامانده در این ذلت هاست
از پر قو به سر خشت خرابه چه کند ؟
دختر شاه گرفتار به قیمت هاست
- پنج شنبه
- 17
- آبان
- 1403
- ساعت
- 12:24
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
علیرضا وفایی
ارسال دیدگاه