• دوشنبه 28 آبان 03

 حسن لطفی

متن شعر فاطمیه از زبان حضرت زینب سلام‌الله -(خانه وقتی شعله شد دیگر نمی‌دانم چه‌شد)

36

از زبان حضرت زینب سلام‌الله
فاطمیه

خانه وقتی شعله شد دیگر نمی‌دانم چه‌شد
گُر گرفتم بینِ آتش، در نمی‌دانم چه‌شد

تا جماعت رد شدند از در ، خدایا  در شکست
خاکت ای غم بر سرم، مادر نمی‌دانم چه‌شد

تا که زیر دست و پا بودیم فهمیدم چه‌شد
تا که چشمم تار شد، دیگر نمی‌دانم چه‌شد

چشمهایم وا شد و دیدم که گلچین رفته بود
ردِّ خونی بود ، نیلوفر نمی‌دانم چه‌شد

می‌رسید از سمتِ مسجد نعره محکمتر بزن...
هرچه شد در کوچه شد ، بهتر  نمی‌دانم چه‌شد

روضه از در خواندم اما  مجتبی از کوچه خواند:
بعد از آن سیلیِ دردآور نمی‌دانم چه‌شد

خوب شد خوردم زمین و چشمهایم تار شد
شمر وقتی رفت با خنجر، نمی‌دانم چه‌شد

گرچه فهمیدم چه آمد بر سرِ هر پاره‌اش
آخرش انگشت و انگشتر نمی‌دانم چه‌شد

  • سه شنبه
  • 22
  • آبان
  • 1403
  • ساعت
  • 14:13
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران