تو دور می شوی از خویش تا رها باشی
دو روز سر زده همسایه ی خدا باشی
سفر به مرکز ثقل زمین، به چشمه ی وحی
رها از این همه آشوبِ ادّعا باشی
درست مثل تولد، نه مثل لحظه ی مرگ
کفن بپوشی و از زندگی جدا باشی
در آسمانی لبیک، بال و پر بزنی
که با ملائکه با روح همصدا باشی
و هفت بار بچرخی و رو نچرخانی
به پاس حرمت آیینه بی ریا باشی
شکوه دامن هاجر تو را بر انگیزد
نسیم هروله از مروه تا صفا باشی
تبر به دوش بگیری و مثل ابراهیم
به جانِ بتکده ی نفس خود بلا باشی
پرنده باش و رها باش، بال و پر وا کن
تلاش کن که تو پایان ماجرا باش
- چهارشنبه
- 4
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 7:45
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه