#یا_فاطمهالزهرا_س
بر سر قبر تو زهرا دل پریشان آمدم
شمع در دست من و با چشم گریان آمدم
بچه ها با دیده ی گریان ، همه خوابيده اند
شال مشکی بر سرم بنهاده پنهان آمدم
ای که در نزد علی بشکسته شد بال و پرت
با خودم گفتم بیایم نیمه ی شب در برَت
تا بگویم بر تو ای زهرا برایم کن دعا
چون که صبرم نیست بهر گریه های دخترت
چهره ی ماه ِ حسن زهرا به زردی میزند
در میان خواب او داد از چه دردی میزند
نام ملعونی زبان آرد ولی معلوم نیست
خود بگو بر من که او حرف از چه فردی میزند
دخترانت با نوازش نیمه شب خوابانده ام
ظرف آب بالا سر ِ طفلم حسین بنهاده ام
دست ، بر چشم حسن بگذاشتم خوابش بَرَد
جای تو پُر کرده ام چون قول بر تو داده ام
مادری را من نمی دانم خودت کاری بکن
بهر این طفلان بیا زهرا مرا یاری بکن
گله می کردم گهی از تو که گریه کم کنی
اشتباه کردم بیا پیش علی زاری بکن
بعد از اینکه رفته ای من هم گرفتار شدم
از نفَس های درون ِ سینه بیزار شدم
بی محلی می کنند ، از بس ، این مردم مرا
فاطمه جان تازه فهمیدم که بی یار شدم
اشک چشمان مرا از گریه دریا کرده اند
غربتم را کوچه در کوچه تماشا کرده اند
جمله را سربسته گویم فاطمه جان با علی
در میان کوچه و بازار ، بد تا کرده اند
مجلس ختمی گرفتم زینبت شد نوحه خوان
دخترت کلثوم بود و با حسن بر سر زنان
چشم در چشم حسین افتاده بودم فاطمه
سوختم از اشک چشمش ای امان و ای امان
#«لَعَنَ اللهُ قَاتِلِیکِ وَ ضَارِبیِکِ و ظَالِمِیکِ وَ غَاصِبی حَقِّکِ یا مَولاتِی یا فاطِمَةَ الزَّهراء»
#رضا_ترابی_گیلده
- دوشنبه
- 3
- آذر
- 1404
- ساعت
- 20:3
- نوشته شده توسط
- مهدی
- شاعر:
-
رضا ترابی گیلده


ارسال دیدگاه