حس ميكنم پا ميذارم توي بهشت وقتي پائينِ پاتم
وقتي كه ميام بالا سر زائر قبرِ مادر ساداتم
شبا صحن تو داره يه احساس رؤيايي
مي پيـچه كنـار تو بوي ياس زهـرايي
--------------------
توي اين سفر نمونده ديگه تواني براي تو
دلت تنگه و شده باروني دوباره چشاي تو
ميون موج غصه ها ديگه برات نمونده بال و پري
غربت تو امروزي نيس تو وارثِ گريه هاي مادري
همون مادر خسته كه با چشماي خونبار
شده مثل گل پرپر ميـون در و ديـوار
منبع:درنواحی نوحه
- سه شنبه
- 10
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 21:19
- نوشته شده توسط
- عفاف
ارسال دیدگاه