• سه شنبه 4 دی 03


شعر عبدالله ابنالحسن(دارم از سوی خیمه می آیم

1159

 دارم از سوی خیمه می آیم
از هو الهوی خیمه می آیم
خیمه از نور تو لبالب بود
خیمه در جلوه های زینب بود
خیمه انگار خیمه رب بود
لیله القدر خیمه! زینب بود
خیمه یکباره طور سینا شد
هر که در خیمه بود موسا شد
ناگهان جلوه تو ماتم کرد
بیقرار تجلیاتم کرد
دیدمت که غریب و تنهایی
مصطفا و علی و زهرایی
حس نمودم عمو که فکر منی
بیقرار برادرت حسنی
حس نمودم که سخت بی تابم
حس نمودم که تشنه آبم
حس نمودم که من حسن شده ام
مثل بابا پر از محن شده ام
نور ممسوس ذات گردیدم
سفره دار صفات گردیدم
ای عمو از چه بی پر و بالی
تک و تنها میان گودالی
از چه گودال ، گود تر شده است
بدنت مثل رهگذر شده است
زخمهایت چه بیشماره شدند
رخت هایت چه پاره پاره شدند
وای عبایت بگو کجاست عمو
آن طرف روی نیزه هاست عمو
کشتی دلشکسته مادر
اینقدر دست و پا نزن آخر
دست و پا میزنی که سجده کنی
هی صدا میزنی که سجده کنی
شمر اینجا چه می کند ای وای
ی و سروپا چه می کند ای وای
حرمله آمده چکار کند
آمده باز افتخار کند؟
چقدر سنگ توی گودال است
چقدر سنگ این چه منوال است
خوب شد خواهرت در اینجا نیست
پیکرت زیر سنگ پیدا نیست
ای عموی غریب من پا شو
راهی خیمه های زنها شو
من مگر مرده ام عزیز خدا
من فدای تو می شوم حالا
شاعر:رحمان نوازنی

  • چهارشنبه
  • 11
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 15:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران