قرار بود که مثل حسن پسر باشی
عصای دست من و پیری پدر باشی
تو دیدی و حسنم دید رنج مادر را
خدا کند ز برادر صبورتر باشی
ببخش مادر خود را که با خود آوردت
بنا نبود که آن روز پشت در باشی
هنوز زیر کِسا جای خالیت پیداست
قرار بود و نشد آخرین نفر باشی
قرار بود بمانی شتاب جایز نیست
بنا نبود مسافر که رهگذر باشی
نشد بیایی و مثل برادران خودت
گهی به نیزه و گهگاه خون جگر باشی
تمام هستی من می رود اگر بروی
ولی اگر تو بمانی ولی اگر باشی...
و یا تمامی این ها فقط مقدّمه ایست
که اتفاق غزل های شعله ور باشی
و اولین بشوی قبل از آن که عاشورا
شهید کوچک و شش ماهۀ پدر باشی
نخورده شیرِ مرا! شیرها حلالت باد
که میخ حادثه را خواستی سپر باشی
- چهارشنبه
- 11
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 17:38
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه