مىخواستم كه جانب ميخانه رو كنم
دستِ نياز حلقه جام و سبو كنم
در ساحل نياز نشينم اميدوار
دل را به شطّ باده دَمادم فرو كنم
وقتى كه هست شوق تيمم ز خاك يار
ديگر چرا ز چشمه زمزم وضو كنم
با من حديث طعنه نا مردمان مگو
من آبروىِ مِى طلب آبرو كنم
تيغ زبان به كار نمىآيدم دگر
باشد به چشم خون شدهام گفتگو كنم
از دست رفته دل به تمناى دلبرم
ساقى كمى تحمل من كن كه مضطرم
دست خمار جز به سوى خم نمىرود
كشتى ز بحر جز به تلاطم نمىرود
گر گُل اسير پنجه باد خزان شود
از بلبل انتظار ترنم نمىرود
يك خوشه عشق آل على گر ثمر دهد
آدم سراغ دانه گندم نمىرود
حاتم بخيل نيست، اگر درهمى نداشت
لبهاش جز به مهر و تبسم نمىرود
تا گفت آشيانه ما آن ديار هست
آواره مىشود دل و از قم نمىرود
چشمم فرات و باز دلم مات مىشود
محوِ جلالِ عمه سادات مىشود
تا باده از سبوى امامت گرفتهايم
پيش خدا جوازِ اقامت گرفتهايم
از حُسن خلقيتم به حيرت، گمان مبر
انگشت بر دهان ز ندامت گرفتهايم
دل را چو دادهايم به دست طبيب عشق
منزل به كوچه باغ سلامت گرفتهايم
با وعده بهشت برابر نمىكنيم
هر دِرهمى از او به كرامت گرفتهايم
خورشيد را مُسخّر خود كردهايم ما
تا ذرهاى ز رحمت عامت گرفتهايم
تا سوخته چو لاله ز داغت دعاى ماست
خاك حريم شاه چراغت دواى ماست
يك صبح مىشود كه برايم دعا كنى؟
يا نيمه شب به شوق نمازم صدا كنى؟
مرغ دل از قفس تن به دركشى
در آسمان صحن و سرايت رها كنى
ما را به پادشاهى عالم در آورى
يعنى كه در حريم بلندت گدا كنى
امروزه كاينچنين به كرامت زبانزدى
تا رستخيز بهرِ شفاعت چها كنى؟
تو زائر مدينهاى و طوس مىروى
ما را ببر كه زائر قبرِ رضا كنى
باشد نصيب ما بنمايى هزار حج
يعنى طواف در حرم ثامن الحجج
اينجا كه آمدى سخن از تازيانه نيست
حرفى ز بى وفايى و ظلم زمانه نيست
در دستهاى مردم شهر تو سنگ نيست
يعنى سلام مردم تو وحشيانه نيست
سيلى نزد كسى به رُخ داغدار تو
اينجا خبر ز خون دل و دردِ شانه نيست
با شاخ گل ترا به سوى خانه مىبرند
كنج خرابه بهر تو آشيانه نيست
آرى حريم تو حرم اهل بيت شد
حتى فراز آنكه ز قبرش نشانه نيست
تا نيت زيارت معصومه مىكنم
ياد از مزار مادر مظلومه مىكنم
جواد زمانی
منبع:فریاد العطش
- چهارشنبه
- 11
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 21:11
- نوشته شده توسط
- عفاف
ارسال دیدگاه