از روی توست؛ ماه اگر این سان منوّر است
از عِطر نام توست؛ اگر گل معطّر است
آن چهره ی مشعشع و آن دیده ی پر آب
شأن نزول سوره ی والشّمس و کوثر است
جنّ و پری سپاه سلیمان اگر شدند
روح الامین به بیت تو هر آن مسخّر است
بال و پر فرشته ی آمین به راه توست
امر محال اگر تو بخواهی میسّر است
از لطف لایزال تو هر ناتوان اگر
دستی به دامنت برساند توانگر است
همواره مزد را به تکاپو نمی دهند
از سفره ی عطای تو رزقم مقرّر است
در چشم طفل، عکس بُوَد جذبه ی کتاب
حتی بدون عکس کتابت مصوّر است
دارد به سمت نام تو نزدیک می شود
آغاز هر اذان اگر "الله اکبر" است
کردی قیام و دور قیامت گذشت و رفت
ما منتظر نشسته که کی وقت محشر است!؟
نامت دوبار در صلوات آمد و مدام
از هر زبان که می شنوم نامکرّر است
حرفی تفاوت صلوات و صلوة نیست
اجر صلوة با صلواتت برابر ست
کی می شود که در غزلی جا دهم تو را؟
مدحت نیازمند غزل های دیگر است
هر شعرِ از تو گفته اگر مُصحَفی شود
این انحصار معجزه ها منتفی شود
خَلق تو راز فلسفه ی کائنات بود
پس منطقی ست شعرم اگر فلسفی شود
این که تویی تبلورِ معیار، در خلوص
اجماع بی گمان عموم ست با خصوص
با آن که بی نیازی از اثبات در پی ات
آیات آمدند به تکرار در نصوص
با تو مدینه قبله ی حاجات دیگری ست
نهج الفصاحه جلوه ی آیات دیگری ست
بی معرفت به حقّ تو هر کس که زنده است
حین حیات نوعی از اموات دیگری ست
در فرضی از مغالطه رد کرده خویش را
هر کس به جز تو در پی اثبات دیگری ست
کم می شود تواتُرِ اقوالِ بی سند
وقتی که مبتنی به روایات دیگری ست
تأخیر در عبادت و تکیه به قولِ غیر
در کثرتِ معاشرت آفات دیگری ست
گاهی تنفّر از سکنات کسی دگر
شرم از صفات ماست که در ذات دیگری ست
بت ها شکسته اند ولی این جهان چرا
همچون گذشته گستره ی لات دیگری ست؟
این قوم، سر به راه به فرمان نمی شوند
موسی به طور در پی تورات دیگری ست
نامت مبارک است ولی گوش ما چرا -
وقت اذان به جانب اصوات دیگری ست؟
دنیا منظّم است ولی در نماز تو
ترتیب دیگری ست، موالات دیگری ست
در چشم اهل دل به یقین هر مصیبتی
فرصت برای حال و مناجات دیگری ست
در وصف تو اگر که غزل، چون قصیده شد
بی شک نیازمند به ابیات دیگری ست
پیغمبران قبل تو هر یک جدا جدا
آورده اند نام تو را در کتاب ها
در آب، نوح گفت و در آتش خلیل گفت
موسی به کوه طور و مسیحا به جلجتا
خورشید بی تو مشعل خوف و هلاک شد
اول به کوه زد، پس از آن در مغاک شد
از نیمه ی ربیع نخستین دو شب گذشت
ذکر فرشتگان همه "روحی فداک" شد
کس انتظار معجزه از سنگ ها نداشت
تا این که سنگ در قدمت تابناک شد
از جلوه ی تو بود تب بت پرستی اش
مشرک اگر که مرتکب اشتراک شد
آورده اند کافرِ در حال احتضار
بر لب دو بار نام تو آورد و پاک شد
شق القمر که معجزه ای نیست! چون که ماه
روی تو را که دید؛ خودش سینه چاک شد
دل داده ی تو هر که شود، ترک سر کند
حال و هوای غیرِ تو از سر به در کند
چون گوش روزه دار به الله اکبر ست
چشمی که خواست سیر تو را یک نظر کند
تعیین نرخ، تابع تصمیم تاجر است
هر کس که از تو چشم بپوشد ضرر کند
این شعر از قوالب رایج عبور کرد
شاعر نخواست وصف تو را مختصر کند
دلداده ای که گاه به دلدار سر زند
خوش باوری ست این که به او یار سر زند
در پاسخ تمام سؤالات، نام تو
از ماورای پرده ی اسرار در زند
رزق کسی به اذن تو فرّاخ چون شود
باید به مردمان گرفتار سر زند
می گردد از تصدّق تو عاقبت به خیر
وقت سلامت آن که به بیمار سر زند
این ماجرای بعثت و غار حرا چه بود؟
کس دیده قرص ماه که از غار سر زند؟
ماه چهارده شبه را دیده! منطقی ست
دیوانه گاه اگر که به دیوار سر زند
بود از نخست شیوه ی میخانه ها غلط
باید که ضرب در دو شود جام هفت خط
از این چهارده که گذشتی به جام خویش
تصویر "لا الهَ" ببینی فقط، فقط
نامت حقیقتی ست که در آن مَجاز نیست
چشمی که باز نیست به روی تو، باز نیست
سالک بدون عشق تو در مسلک سلوک
دیوانه هم اگر بشود عشق باز نیست
رسوای عشق از همه با آبروتر است
سرّی که پیش خلق عیان گشته، راز نیست
وقتی که رو به روی بتان ایستاده ای
فرصت برای موعظه و احتراز نیست
هر کس که در تو غرق شود، مُلتفت شود
بعد از نشیب، مرحله ای جز فراز نیست
سوز و گداز سیرت دلدادگان توست
چیزی به غیر صورتِ راز و نیاز نیست
جز این که کاتب نَفَس وحی بوده ام
من را به شاعران دگر امتیاز نیست
از سِدرِ منتهی چه کسی جز تو رد شده ست؟
آن جا برای وحی، تردّد مُجاز نیست
هر جا که نام توست حریمی الهی است
پس مسجدالحرام فقط در حجاز نیست
نام تو در اذان، دل ما را مدینه بُرد
گاهی حضور قلب شروط نماز نیست
هر کس که دل سپرده به تو، دین سپرده است
زخم روان خویش، به تسکین سپرده است
آسوده گشته است خداوند تا از آن
بالا عنان عرش به پایین سپرده است
می خواست تا که زنده بماند به این دلیل
قلب کتاب خویش به یاسین سپرده است
بی تو کسی که دم زند از حق، حضانتِ
ایتام را به دست مساکین سپرده است
دنیا بدون نام تو رنجی عمیق داشت
تا بودی از بهشت نشانی دقیق داشت
در شعله های خشم نمی سوخت جنگلی
دریا اگر که کار به کار حریق داشت
گفتی که داغ دار نشد آن که خاتمی
در دستِ راست کرد و نگینی عقیق داشت
انگشتر نشان تو و نقش آن چه بود؟
مولا پس از تو چند رفیق شفیق داشت؟
جز تو که داشته ست؟! "علی" در سپاه خویش
جنگاوری سترگ که قلبی رقیق داشت
دل وقتی از خدا بشود پُر کجای آن
چیزی کم از قداست بیت عتیق داشت؟
تکلیف اگر چه وقت مصیبت صبوری است
گاهی نشان اوج وفا، اشک دوری است
چشمی که بسته شد به جمال و خصال تو
در او سیه دلی به موازات کوری است
آبی شفا دهنده چو اشک زلال نیست
شیرینی فراق تو کم از وصال نیست
طالب اگر چه مفتی و علامه هم شود
بی معرفت به حقّ تو اهل کمال نیست
بی حرمتی کسی به حریمت اگر کند
چشمش به اهل خانه ی خود هم حلال نیست
هر سیرتی نکوست به صورت اثر کند
زیبایی جمال، جدا از خصال نیست
هر کس که دیده روی تو و ابروی تو را
دیگر نیازمند به بدر و هلال نیست
والاترست آن که غلام تو مانده است
بر پشت بام کعبه کسی جز بلال نیست
هنگام غیظ اگر صلواتی دهد کسی
چیزی به قدر خشم سریع الزوال نیست
لب از سخن اگر که ببندیم؛ در سکوت
اسرارِ حکمتی ست که در قیل و قال نیست
دنیا پُر از خداست و دیگر تفاوتی
ما بین شرق و غرب و جنوب و شمال نیست
شاعر:اصغر عظیمی مهر
- دوشنبه
- 16
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 14:35
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه