• جمعه 2 آذر 03


شعر ولادت امام سجاد(باز یاران عید دیدار جمال یار شد)

1353

باز یاران عید دیدار جمال یار شد
باز فصل رؤیت مهر رخ دلدار شد
باز مُلک کبریا شد غرق در دریای نور
باز میلاد حسین‌ بن ‌علی تکرار شد
جان به کف گیرید جانان می‌رسد از کوه نور
دیده بگشایید اینک لحظۀ دیدار شد
چشم ثارالله روشن شد به رخسار علی
دامن شعبان، بهار از این گل رخسار شد
بر گل رخسار، لبخندت مبارک یا حسین
لیلۀ میـلاد فرزنـدت مبــارک یا حسین
مرحبا ای ماه شعبان آفتاب آورده‌ای
آفتاب روی حق را بی‌نقاب آورده‌ای
شهربانو این که در آغوش بگرفتی علی‌است؟
یا دوباره احمد ختمی‌مآب آورده‌ای
بوی عطر احمدی بر آسمان سر می‌کشد
بلکه بر گل‌های زهرایی گلاب آورده‌ای
بر حسین‌بن‌علی زادی علی‌بن‌الحسین
یا مگر از کعبه امشب بوتراب آورده‌ای
مـادر ایـرانِ اهـل‌البیت، مــام نُه امام
ای عروس فاطمه از فاطمه بادت سلام
این پسر سر تا قدم جان حسین‌بن‌علی است
این پسر نور است و فرقان حسین‌بن‌علی‌ است
این پسر یک باغ لاله از بهشت فاطمه است
این پسر روح است و ریحان حسین‌بن‌علی است
ین به روی شانۀ باباست قرص آفتاب
این به روی دست، قرآن حسین‌بن‌علی است
این پسر یاسین و طاها، این پسر والشمس و طور
این پسر نور است و فرقان حسین‌بن‌‌علی است
نـور هـم گردیـده مبهـوت رخ نورانیش
جای لب‌های علی پیداست بر پیشانیش
مرغ شب هر شب بوَد محو مناجات شبش
ذات رب‌العالمین مشتاقِ یارب یاربش
هر نفس دارد هزاران ذکر در عمق وجود
بلکه آنی نام معبودش نیفتد از لبش
شب که در محراب مشغول مناجات و دعاست
آسمان پیچد به خود در شعلۀ تاب و تبش
جان من جان همه ذریه و ام و ابم
خاک درگاه وی و ذریه و ام و ابش
با مناجاتش دل شب، دیده را دریا کنید
در مضـامین دعایش وحی را پیدا کنید
اوج پروازش سماوات و نمازش بر زمین
روح در آغوش حق بر دامن خاکش جبین
بس‌که زینت داد در حال نمازش بر نماز
از خدا آمد ندایش «انت زین‌العابدین»
شب که از خوف خدا تا صبح چشمش می‌گریست
زنده می‌شد ‌یاد شب‌های امیرالمؤمنین
خط او مشی من است و مهر او دین من است
دین همین است و همین است و همین است و همین
بــا ولای او سرشتــه از ازل آب و گِلم
وای اگر یک لحظه مهر او نباشد در دلم
ای به زنجیر اسارت ملک هستی را امیر
حلقۀ زنجیرها در حلقۀ عشقت اسیر
ای خدا را شیر ای فرزند شیر کبریا
شیری و در حلقۀ زنجیر هم شیر است شیر
پای تو بر ناقۀ عریان به چشم آسمان
دست تو در حلقۀ زنجیر ما را دستگیر
من نمی‌گویم خدایی، بنده‌ای چون بنده‌ای؟
م کریمی هم عظیمی هم سمیعی هم بصیر
عبد ذات کبریایی کبریایی می‌کنی
در مقام بندگی کار خدایی می‌کنی
گوش جان‌ها پُر بوَد پیوسته از آوای تو
شام می‌لرزد هنوز از خطبۀ غرای تو
از سرشگ چشم گریانت وضو گیرد نماز
ای وضوی بندگی از خون ساق پای تو
خطبۀ ناب تو را نازم که در طشت طلا
گفت بابا آفرین بر منطق گویای تو
از زمین کربلا تا شام از بالای نی
چشم ثارالله بودی بر قد و بالای تو
تــو ســوار ناقـۀ عریـان حسین دیگری
هم حسینی هم حسن هم احمدی هم حیدری
ای بیابان بقیعت وسعت دل‌های ما
پیش‌تر از آفرینش رهبر و مولای ما
هم فروغ ماه رویت خوب‌تر از آفتاب
هم خیال باغ حسنت جنةالاعلای ما
ذکر تو توحید ما تهلیل ما تکبیر ما
حبّ تو ایمان ما دنیای ما عقبای ما
نیست در صحرای محشر وحشتی از تیرگی
تا درخشد پرتو مهر تو از سیمای ما
وصف تو ذکر خوش لیل و نهار «میثم» است
مهـر تـو روز جـزا دار و نــدار «میثم» است
شاعر:غلامرضا سازگار

  • دوشنبه
  • 16
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 15:50
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران