• سه شنبه 15 آبان 03


شعر ولادت امام زمان(شب به دست غم گره افتاد در دلم)

3059
3

شب به دست غم گره افتاد در دلم
يعني هواي سامره افتاد در دلم
گفتم به خود؛که روزِ نيايش شبِ دعاست
اي غم برو که مقصدِ من سُرِ مَن رَآست
آنجا که اَنبيا به طوافش رسيده اند
سيمرغ ها به قله ي قافش پريده اند
آنجا که چشم ها پلي از آب بسته اند
يعني دخيلِ گريه به سرداب بسته اند
آنجا که جلوه گاه گلِ رويِ دلبر است
اين عطر روح پرور از آن کوي دلبر است
او را هزار؛ماه جبين مشتري بود
او را نگينِ وحي درا نگشتري بود
سنگِ بنايِ کعبه؛سياهيِّ خال اُوست
وجهِ خدايِ جَل جلاله جمال اوست
جان؛بي فروغ طلعتِ او جان نمي شود
او حجتِ خداست که پنهان نمي شود
روزي که ظلم پر کند آفاقِ دهر را
احلي منم العسل کند اين جامِ زهر را
يوسف؛به بوي پيرهنش زنده مي شود
دلهايِ مرده؛با سخنش زنده مي شود
گفتند؛آسمان و زمين بي قرار اوست
خورشيد شعله اي، قَبَسي از شرار اوست
گفتند،اوست مِحور منظومه ي حيات
گفتند،گردش دو جهان در مَدار اوست
گفتند؛کعبه؛چشم؛به راهش نشسته است
صبحُ و سپيدهُ و سَحر آئينه دار اُوست
گفتند؛روز جلوه ي آن آخرين امام
پيغمبري؛مسيح نفس؛دَر کنار اوست
متنِ حديثِ:اَفضل العمال؛امتي
تصويرِ قَدرُ و مَنزلتِ اِقتدار اوست
يک نکته از هزار بگويم که مُنتظر
خود در ميان جمع؛و دلش بيقرار اوست
آن کس که دل به جلوه ي موعود بسته است
در اختيار خويش؛نه در اختيار اوست
آن کس که شاملش شود لطفِ محضِ يار
شايد که اِدعا بکند مَحضِ يار اوست
او را بخوان در آينه ي ندبه و سمات
فرزندي،از سلاله ي طاها و محکمات
روي لبش تلاوت ِلبيک ديدني است
آري دعاي او به اجابت رسيدني است
احياگرِ معالمِ دينِ خداست او
شمسُ الضحايِ روشنُ و نور الهُداست او
اي آخرين اُميد بَشر در کوير غم
حُرمِ حريرِ عاطفه دَر زَمهريرِ غَم
مَضمونِ بِکرُ و نابِ مناجات جوشني
فرزندِ اَخترانِ درخشانُ و روشني
اي ،يک شراه يِ لبِ تو سابغ النعم
يک زمزمه ی ِدلِ شب تو،دافع النقم
چشمانِ ما غبار گرفته؛نيامدي
دامانِ انتظار گرفته؛نيامدي
ديشب به خوابم آمدي؛اي صبح تابناک
خواندم متي ترانا ؛گفتم متي نراک
يا ايها العزيز ببين خسته حاليم
چشمانِ پر ستاره و دستانِ خاليم
مائيم ،آن خسي که به ميقات آمديم
شرمنده با بضاعت مزجات آمديم
شامِ فراقِ سوره ي واليل خوانده ايم
يوسف نديده اوف لنا الکيل خوانده ايم
يا ايها العزيز؛ به زيبائيت قسم
بر حسنِ دلفريبُ و فريبائيت قسم
موسي تويي، مسيح تويي، مکه ،طور توست
شهرِ مدينه چشم، به راه ظهور توست
تنها نه از غمت،دلِ ياران گرفته است
چشمِ بقيع تر شده باران گرفته است
شعر «شفق» حديثِ زبانِ دلِ من است
تکرارِ نام تو،ضربانِ دلِ من است
شاعر:شفق

  • سه شنبه
  • 17
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 8:4
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران