امشب ای ساقی بهشت خدا
ساقری ده ز جام عشق مرا
من که سرشار باده ازل ام
سرخوشم تا ابد به مهر شما
رخ نهان کرده ام زهرچه که هست
چشم خود بسته ام به مافیها
ساقیا باده ده که بی تابم
این چنین ام مدار بر خود وا
ساقیا غیر تو ندارم کس
دیده ام سوی تو صبح و مستان
دوست دارم که از کفت گیرم
می توحید در سبوی ولا
آن چنان مست جام وصل شوم
که نجویم کسی به غیر تو را
تو چنان دل ستانیم که دگر
نکند نفس خیره سر لب وا
گر چه گویند سخنم کفر است
این چه نطق است حرف باده چرا
تو بیا و به اهل جمع بگو ی
که نگفتم سخن به راه خطلا
به خلایق بگو صحبت من
همه با توست ای ولی خدا
دل من عارف است مستی را
نپسندد علی پرستی را
یا علی ولی حق مددی
به سوی من به حرمت زهرا
همه با عشق تو زندگی ام بی تو من نیستم در این دنیا
بی تو روزم سیاه تر از شب
تیره آری چو تره ی لیلا
بی تو آمال آرزویم هیچ
بی تو ام قطع دل ز مافیها
چه شود که از طلوع طلعت خود
پرتوی هم کنی نصیب من
دل و جانم شود تبلور نور
گر کنی جلوه زان رخ رخشان
جلوه ای ساز تا ز نور رخت
ماه و خورشید را کنی رسوا
ای تو آوازه دل عاشق
ای تو اندیشه دل شیدا
فخر دارند به تو اهل زمین
به تو نازند جمله اهل سما
نازد از چون تویی به خود آدم
مفتخر از تو حضرت حوا
مات از شان و رتبه و قدرت
انبیاء عظام دل به مهر تو داده ابراهیم
ساکن کوی عشق تو موسی
وه چه زیبا سروده جبرائیل
از بیان خدای بی همتا
بی نظیر است ذالفقار علی
همچو او در زمانه نیست فتا
آری ای شیر حق که غیر از تو
می شود زوج حضرت زهرا
یادگار رسول مختاریم
یادوآری ز سنت سعدا
تو ولی اللهی و بعد نبی
خاص ذات تو است این معنا
که به دوش رسول گام زدی
بت فکندی ز بام بیت خدا
تو به روز غدیر خم شده ای
مفتخر بهر منصبی والا
بانگ هذا علیّ پیغمبر
همه بشنیده اند در آنجا
هر که او را محمد است رسول
مرتضایش کنون بود مولا
آری این رتبه ی تو است فقط
گر چه کردم غصب آن اعدا
یا علی ای امام معصوم ام
ای مرا مقتدا ، مر ا مولا
هستی من بود ولایت تو
لا بود پاسخم به غیر ولا
تائبم من ز دوستان تو ام
خود ز کار دلم گره بگشا
شاعر:تائب
- سه شنبه
- 17
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 8:22
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه