معصوم ترین صبح سپیدی محسن
آن روز کبود را ندیدی محسن
در راه علی حق بزرگی داری
الحق که تو اولین شهیدی محسن
با ضرب در سوخته ماهم را کشت
در آتش و خون نور نگاهم را کشت
فریاد بزن «بأیّ ذنبٍ قُتل»
ای وای که طفل بی گناهم را کشت
در کوچه به پا کرد دوباره محشر
با مادر دلسوخته، یاس پرپر
آن روز اگر مجال صحبت میداشت
می گفت چنان فاطمه: حیدر حیدر
ای مونس داغ های من محسن جان
ای یاور با وفای من محسن جان
با سرخی خون من و تو حق برپاست
قربانی کربلای من محسن جان
شاعر:یوسف رحیمی
- سه شنبه
- 17
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 14:12
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه