بر روی خاک حجره ای مردی
بی رمق، بی شکیب افتاده
باز تاریخ میشود تکرار
یک امام غریب افتاده
جگرش از عطش چه میسوزد
چون پرستوی پرشکسته شده
بسکه فریادکرده "واعطشا
یاس زهراچقدر خسته شده
همسر بی وفا و سنگدلش
به رویش درب حجره میبندد
میزند دست و پا عزیز رضا
او به اشک امام میخندد
به کنیزان خویش میگوید
پای کوبی کنید و دف بزنید
دور ابن الرضا همه امشب
شادمانی کنید و کف بزنید
بسکه کاری شده است زهر ببین
نتواند به روی پا خیزد
در عوض پیش چشم او دشمن
آب را بر روی زمین ریزد
من چه گویم که لحظه ی آخر
دلبر فاطمه چه حالی بود
لب خشک و دلی پر از خون داشت
جای شمس الشموس خالی بود
شکر لله پدر نبود و ندید
که به روز پسر چه آمده است
اگر هم بود گریه میکرد و
چشم خود را به روی هم میبست
گرچه داغ جواد آل رسول
غصه ای بر دل پدر بگذاشت
ولی ای کاش روز عاشورا
علی اکبری حسین نداشت
پیش چشمان یک پدر پسری
غرق در خون و ناله ها میزد
زیر سم تمام مرکب ها
چقدر سخت دست وپا میزد
همه دیدند قامت پسری
بر روی خاک اربا اربا شد
مه دیدند داغ جانسوزش
باعث مرگ زود بابا شد
شاعر:محمد جواد غفوریان
- سه شنبه
- 17
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 17:22
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه