زینب گرفت دست دو فرزند نازنین
می سود رویِ خویش به پای امام دین
گفت ای فدای اكبر ِ تو جانِ صد چو آن
گفت ای نثار اصغر ِ تو جانِ صد چو این
"عون" و "محمد" آمده از بَهر ِ عونِ تو
فرمای تا رَوَند به میدان اهل كین
فرمود: كودكند و ندارند حرب را
طاقت علی الخصوص كه با لشگری چنین
طفلان ز بیم جان نسپردن به راهِ شاه
گه سر بر آسمان و گهی چشم بر زمین
گشت التماسِ مادرشان عاقبت قبول
پوشیدشان سلاح و نشانیدشان به زین
این یك، پیِ قتال دوانید از یسار
و آن یك، پیِ جدال بر انگیخت از یمین
بر این یكی ز حیدر كرّار مرحبا
بر آن دگر ز جعفر طیّار آفرین
گشتند كشته هر دو برادر به زیر تیغ
شه را نماند جز علی اصغر كسی معین
شاعر:سروش اصفهانی
- چهارشنبه
- 18
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 14:12
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه