دیگر رسیده قصه به آخر جدا شدن
سخت است خواهری ز برادر جدا شدن
با دلهره كنون كه بغل می كنی مرا
یعنی فراق، با دل مضطر جدا شدن
پنجاه سال صبح و شبم با تو سر شده
آهسته رو زمانِ ز خواهر جدا شدن
تو از مدینه یاد ز یحیی كنی چرا؟
یعنی رسیده است دم سر جدا شدن؟
بگذار تا گلوی تو را بوسه ای زنم
حیف است حنجر تو به خنجر جدا شدن
تو می روی و غصه ی من می شود شروع
از دختران فاطمه معجر جدا شدن
پیش نگاه غمزده ی كودكان تو
یكسر سر شهید ز پیكر جدا شدن
از ما زنان بپرس زمانی كه تنگ شد
درد آور است النگو و زیور جدا شدن
شاعر:رضا رسول زاده
- پنج شنبه
- 19
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 7:12
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه