بی تو روز وشب اسیر ماتم وهجران شدم
اربعینی درعزایت سوختم گریان شدم
آسمان بارفتن تو برسرم آوار شد
ای سروسامان زینب ،بی سر و سامان شدم
ازطپش های دلم آید صدای یاحسین
زآتش این زمزمه چون شمع غم سوزان شدم
شوق دیدارت مرا منزل به منزل می کشاند
گرچهل منزل به دنبال تو سرگردان شدم
ای که قرآن را تلاوت کرده ای بر روی نی
گوش برقرآن تو دادم اگر نالان شدم
خطبه ام آتش به بنیان ستم افکند و باز
هرکجا نخل ستم دیدم چنان توفان شدم
قصۀ ویرانه را ازاین دل محزون مپرس
سیل اشکم شد روان ازدیده و ویران شدم
گرچراغ عمرمن بعد تو سوسو میزند
تشنۀ دیدار تو هستم که سیر ازجان شدم
ای که باغ جانت از هرم عطش آتش گرفت
مثل لاله داغدار آن لب عطشان شدم
یوسف زهرا ، شده پیراهن تو مونسم
تاشنیدم بویت ازآن پیرهن گریان شدم
بی وفائی نیست درعهدی که با حق بسته ام
تو به خون خفتی ومن درخون دل غلطان شدم
شاعر:سید هاشم وفایی
- پنج شنبه
- 19
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 7:24
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه