گریه در گریه اشک هایم را
بی دریغ عاشقانه می خواهم
با من امشب کمی صمیمی باش
من فقط یک بهانه می خواهم
یک بهانه است این که می گریم
تا کمی در کنار من باشی
بیقراری برای من سخت است
تا شما بی قرار من باشی
آخرین شب رسیده انگاری
در کنارت نشسته ام شاید؟
آی دنیای بی وفایی ها
دل به فردات بسته ام، شاید
آسمان خسته است می دانم
چون زمین گیرتر ز دیشب شد
آخرین شب رسیده انگاری
خواهرت پیرتر ز دیشب شد
خیره گشتی دوباره بر شمشیر
زیر لب شعر اشک می خوانی
راستش را بگو تو ای داداش
چند ساعت برام می مانی؟
هر چه تیر است مال چشمانت
هر چه آتش برای دامن هاست
بعد غربت چه چیز ممکن نیست؟
شعله ها آشنای دامن هاست
بگذریم از هزار و یک ماتم
خیمه ها در سکوت ناپیداست
زینبم یک کمی تحمل کن
روز آغاز تو همین فرداست
شاعر:مجتبی حاذق
- پنج شنبه
- 19
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 8:44
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مجتبی حاذق
ارسال دیدگاه