ای تربت تو کلبۀ احزان مجتبی
شمع مزار تو دل سوزان مجتبی
خیز و ببین چه بر سرم آمد ز رفتنت
آتش فتاده بعد تو بر جان مجتبی
بر سنگ تربتی که نداری به جای آب
می ریزد اشکِ دیدۀ گریان مجتبی
گفتم مرا زیارت مادر ببر پدر
دق می کند وگرنه در این خانه مجتبی
مادر بلند شو؛ و سراغی ز من بگیر
حالی بپرس از تن لرزان مجتبی
حیف از تو زیر خاک چرا آرمیده ای
باید که می شد این لحد از آنِ مجتبی
ای کاش دفن می شدم اینجا که هیچ وقت
افشا نگردد آن غم پنهان مجتبی
خود را میان خانه اگر حبس کرده ام
بدتر ز کوچه نیست که زندان مجتبی
یادم نرفته صاعقه زد آسمان شهر
تاریک شد مقابل چشمان مجتبی
دستی گرفت قوت بینائی تو را
تا که شود عصای تو دستان مجتبی
با ضربه ای که زد به تو دیوار خون گریست
هم بر تو هم به حال پریشان مجتبی
از وبلاگ شعرشاعر
شاعر : علی صالحی
- جمعه
- 20
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 21:28
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه