درین شب ها ز بس چشم انتظاری میبرد زهرا
پناه از شدّت غم ها، به زاری میبرد زهرا!
ز چشم اشک بار خود، نه تنها از منِ بی دل
که صبر و طاقت از ابر بهاری میبرد زهرا
اگر پشت فلک خم شد چه غم؟! بار امانت را
به هجده سالگی با بردباری میبرد زهرا
زیارت میکند قبر پیمبر را به تنهایی
بر آن تربت گلاب از اشک جاری میبرد زهرا
همه روزش اگر با رنج و غم طی میشود، امّا
همه شب لذّت از شب زنده داری میبرد زهرا
نهال آرزویش را شکستند و، یقین دارم
به زیر گِل هزار امیّدواری میبرد زهرا
اگر چه پهلویش بشکسته، در هر حال زینب را
به دانشگاه صبر و پایداری میبرد زهرا
شنید از غنچۀ نشکفتهاش فریاد یا محسن!
جنایت کرده گلچین، شرمساری میبرد زهرا!
به باغ خاطرش چون یاد محسن زنده میگردد
قرار از قلب من با بی قراری میبرد زهرا
به هر صورت که از من رخ بپوشد، باز میدانم
که از این خانه با خود یادگاری میبرد زهرا!
شاعر : محمد جواد غفور زاده -شفق
- شنبه
- 21
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 7:46
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه