روزگاري است که دور از پدرم
وز غم دوري او خونجگرم
هفت سال است کز او بي خبرم
سوي او نيست کسي راهبرم
نه سلامي رسد از او ما را
نه پيامي بود از او ما را
نيست از مرگ و حياتش خبري
نه از آن گمشده ما را اثري
کارواني که ز بغداد آيد
دل من باز بفرياد آيد
مي روم نام پدر مي گويم
حال آن گمشده را مي بويم
بانگ لا از همه جا مي شنوم
وز همه پاسخ لا مي شنوم
شاعر:سید رضاموید
- سه شنبه
- 24
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 7:38
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه