من از سفـر، جگر داغدیـده آوردم
سرشک دیـده و قد خمیده آوردم
من از دیـار شهیـدان عشق میآیم
پیامهـــا ز گلــوی بریــده آوردم
رسیده بـر جگـم زخم نیزۀ خولی
خبر ز سینـۀ از هم دریـده آوردم
گـزارش بـدن پــاره پــاره را دارم
خبر ز پیکر در خون کشیده آوردم
ز دشت کربوبـلا پاره پاره پیرهنی
ز شش برادر در خون تپیده آوردم
خجالتم مده ای باغبان گلشن وحی
سلام بر تو ز گلهای چیده آوردم
برای مـادر مظلومه چادری خاکی
از آن سهساله یتیم شهیده آوردم
در این سفر عوض درّ و گوهر و یاقوت
برای مـادر خـود اشک دیـده آوردم
من از محل یهـودی نشین شـام آیم
ز بام سنگ به فرقم رسیـده میآیم
ز آفتاب رسالت از این سفر «میثم
خبر ز مـاه به خـون آرمیـده آوردم
شاعر:غلامرضا سازگار
- سه شنبه
- 24
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 8:26
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه