همین که نام بلندش کنار من پیچید
میان هر دو جهان اعتبار من پیچید
شهاب هر چه رها شد به جان خویش خرید
ز بس که ماه حرم در مدار من پیچید
قرار بود خرابش کند امان نامه
چه لحظه ها به خودش در کنار من پیچید
همین که رفت، نشستم به روی دست زدم
خدا به خیر کند! کار و بار من پیچید
دخیل طفل رباب مرا نشانه گرفت
همین که تیر به مشک نگار من پیچید
سرش که ریخت سر شانه اش، به دنبالش
صدای گریه ی بی اختیار من پیچید
سر عمود سرش را به هر طرف می برد
ز بس که رفت و به گیسوی یار من پیچید
گه فرود که برگشت، علتش این بود
رکاب اسب به پای سوار من پیچید
کنار علقمه وقتی روی زمین افتاد
صداش بیشتر از انتظار من پیچید
شکستنش کمرم را شکست و جار زدند
قدم، قدم، خبر انکسار من پیچید
شاعر:علی اکبر لطیفیان
- چهارشنبه
- 25
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 9:37
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه