• دوشنبه 3 دی 03


مي ريخت لاله لاله غم از عرش محملش

2990
1

مي ريخت لاله لاله غم از عرش محملش

مي ريخت لاله لاله غم از عرش محملش

هر دم رسيد تا سر بابا مقابلش

 

چشمان نيمه جان و غريبش گواه بود

در آتش فراق پدر سوخت حاصلش

 




هر لحظه در تلاطم طوفان طعنه ها

چشمان غرق خون عمو بود ساحلش

 

چشمش براي ديدن بابا رمق نداشت

از بس که شد محبت اين قوم شاملش

 

از لطف دست سنگي يک شهر حرمله

کم کم شبيه فاطمه مي‌شد شمايلش

 

روي کبود و موي سپيد ارث مادري است

وقتي سرشته از غم زهرا شده گلش

 

جانش رسيد بر لبش از دست خيزران

آخر چه کرد طعنة آن چوب با دلش

 

از نحوة شهادت او عمه هم شکست

تا ديد داغ تشت طلا بوده قاتلش

 

او هرگز از کبودي بال و پرش نگفت

غساله گفت يک سر مو از فضائلش!

 ‹

 

دستان کوچکش که ضريح اجابت است

دل بسته بر کرامت او چشم سائلش

 

شاعر : يوسف رحيمي

  • پنج شنبه
  • 18
  • آذر
  • 1389
  • ساعت
  • 3:29
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران