حبیب با حبیب خود، به خلوتی صفا کند
ندانم از چه بـــی گنه، عدو به او جفا کند
سرشک غربتش روان، نوازند زنای جان
نهان ز چـــشم دشمنان، بدوستان دعا کند
به پیکرش نشانه ها، به سینه اش ترانه ها
که زیر تـازیانه ها، رضا رضا رضا کند
به دست ها سلاسلش، ز غصّه سوخت حاصلش
چه می شود که قــاتلش، ز فاطمه حیا کند
فتاده در ملالها، به عشق و شور حالها
در آن سیـــــــــــاه چالها، خدا خدا خدا کند
فتاده دیگر از نوا، برو به دیدنش صبا
بپرس مُرغ کُشته را، کی از قفس رها کند
بخاک بی کسی سرش، کسی نبود در برش
کـــــــجاست تا که دخترش، اقامۀ عزا کند
اثر نمانده از تنش، دلا برو به دیدنش
بـــگو عدو ز گردنش، غُلی که بسته وا کند
- دوشنبه
- 30
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 6:45
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه