در شعله تب شمع آسا گریه می کرد
بیمار هجر دوست تنها گریه می کرد
وقتی که پرپر دید گل های ولایت
بلبل به یاد گل به آوا گریه می کرد
بعد از غروب شام عاشورا شب و روز
تا زنده بود آن ماه سیما گریه می کرد
آن وارث خونین قیام وادی تف
هر گاه می دید آب هر جا گریه می کرد
گاهی به یاد کودک شش ماهه می سوخت
گاهی به یاد پور لیلا گریه می کرد
از داغ ماه علقمه اختر فشان بود
وزهجر مهر عالم آرا گریه می کرد
با چشم تر هر جا که جام آب می دید
با یاد کام خشک سقا گریه می کرد
تا چل بهار از سوز سینه همچو باران
بلبل زهجر روی گل ها گریه می کرد
در بزم جان شمع وجودش آب می شد
وقتی زسوز دل سراپا گریه می کرد
نه بهر زنجیر و غل و زندان کوفه
نه بهر شام و جور اعدا گریه می کرد
گاهی زجهل مردم گمراه می سوخت
گاهی زداغ مرگ بابا گریه می کرد
وقتی به زیر ناقه پایش بسته بودند
خون بر غریب دشت و صحرا گریه می کرد
با عمه ها و خواهرانش درخرابه
بر غربتش آن ناقه حتی گریه می کرد
در دامن شهر غم انگیز مدینه
فرزند زهزا همچو زهرا گریه می کرد
بس « حافظی » شعر ترت حزن آفرین است
چشم قلم هنگام انشا گریه می کرد
شاعر:حافظی
- دوشنبه
- 7
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 16:30
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه